نوشته ها و تصاویر ما

نوشته ها و تصاویر ما

در برگیرنده ی مطالب جالب و خواندنی و سرگرمی Hi Dear friend
نوشته ها و تصاویر ما

نوشته ها و تصاویر ما

در برگیرنده ی مطالب جالب و خواندنی و سرگرمی Hi Dear friend

داستان جالب خنده ای


مسئول تست کردن شراب های یک شرابسازی می میرد، مدیر کارخانه شرابسازی دنبال یک مسئول تست دیگر می گردد تا استخدام کند. یک فرد مست با لباس ژنده و پاره برای گرفتن شغل درخواست می دهد. مدیر کارخانه فکر میکند چطور اورا رد کند.
برای تست ،به او یک گیلاس شراب می دهند و می خواهند که آنرا تست کند آزمایش می کند و می گوید:شراب قرمز، مسکات، سه ساله، و در بخش شمالی تپه رشد کرده و در ظرف فلزی عمل آمده است ...
مدیر شرابسازی می گوید درست است !!!
گیلاس دیگری به او می دهند.این یکی شراب قرمز کابرنه هشت ساله و در بخش جنوبی تپه رشد کرده و در چلیک چوبی عمل آمده است . درست است ...
مدیر موسسه که متعجب شده است با چشمکی به منشی پیشنهادی میکند. او یک گیلاس ادرار می آورد. فرد الکلی آنرا آزمایش می کند. و می گوید : بلوند، 26 ساله، سه ماهه حامله است و اگر کار را به من ندهید نام پدر بچه را هم خواهم گفت :))

 

لیست موضوعات موجود در سایت

مطالب جالب



2مطالب جالب و خواندنی
 
ادامه مطلب ...

داستان کوتاه عاشقانه


فردى ازدواج کرد و به خانه جدید رفت....
ولی هرگز نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید...
آنها هرروز باهم جروبحث میکردند...
روزی نزد داروسازی قدیمی رفت واز او تقاضا کرد سمی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد.
داروساز گفت اگر سمی قوی به تو بدهم که همسرت فورى کشته شود همه به تو شک میکنند، پس سم ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم اورا از پای درآورى و
توصیه کرد دراین مدت تامی توانی به همسرت مهربانی کن
تاپس از مردن او کسی به تو شک نکند.
فرد معجون را گرفت
و به توصیه های داروساز عمل کرد.
هفته ها گذشت.
مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد.

تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت: من او را به قدر مادرم دوست دارم
و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد.
دارویی بده تا سم را از بدن او خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: آنچه به تو دادم سم نبود،
سم در ذهن خود تو بود
و حالا
با مهر و محبت آن سم از ذهنت بیرون رفته است.
مهربانی،
مؤثرترین معجونیست که
به صورت تضمینی
نفرت و خشم را نابود میکند.
 

داستان زیبا مهمان خدا


مردی باپدرش در سفر بودکه پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی برای مرده های شما نماز می خواند؟».

چوپان گفت: «ما کسی را برای این کار نداریم».خودم نماز آنها را می خوانم.

مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»

چوپان مقابل جنازه ایستادویکی دو کلمه زمزمه کرد و گفت: «نمازش تمام شد!»

مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟

چوپان گفت:بهترازاین بلد نبودم

مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.

شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»

پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»

مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟

چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خداوند گفتم: “خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم

تو با او چگونه رفتار می کنی؟»

داستانی از چارلی چاپلین


چارلی چاپلین می گوید: با پدرم سیرک رفته بودیم توی صف خرید بلیط زن وشوهری با چهار فرزندشان جلوی ما بودند
که با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیط ها را به آنها اعلام کرد.
ناگهان رنگ صورت مرد تغییرکرد و نگاهی به همسرش انداخت. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید.ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می کرد گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد
بعد از این که آنها داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم. " آن سیرک زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم "
"ثروتمند زندگی کنیم به جای آنکه ثروتمند بمیریم


دروغ کوچ


داداشم تعریف میکرد:
بعد از 6 ماه ، دوس دخترم توی لاین بهم گفت یه دروغ کوچیک بهت گفتم ، میخام اعتراف کنم.گفتم بگو عشقم ، اشکال نداره عزیزم .چون باهام روراستی نادیده میگیرم ......
.
.
.
.

گفت یدالله هستم 42 ساله از یکی از روستاهای حشمت اباد!!!!!!!!

زبان انگلیسی


ﻣﻌﻨﻰ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ: . With carpet rice with fish what !! . . . . . . . . . . . ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺕ ﺍﻓﺘﻀﺎﺣﻪ ! ﻣﯿﺸﻪ: ﺑﺎﻗﺎﻟﯽ ﭘﻠﻮ ﺑﺎ ﻣﺎﻫﯿﭽﻪ ! ﺣﺘﻤﺎ ﮐﻼﺱ ﺯﺑﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯼ

قبیله آفریقایی


تو آفریقا یه قبیله ای هست نمیدونن طلاق چیه!!!
اصن به این قرتی بازیا اعتقاد ندارن
.
.
.
.
.

.
.
.
زن که پررو میشه میخورنش !! تموم :)))

نترسی

. برج ویلیس، شیکاگو
ترسناک ترین پل های عابر پیاده در جهان

خراب شد وای؟!

مجری: فامیل دور بالاخره از عروسی برگشتین؟
فامیل: آقای مجری خراب شد!
مجری: ای بابا رفتین اونجا چی رو خراب کردین!؟
فامیل: چیزی خراب نشد،میگم خر آب شد رفت تو زمین! هرچی میگردیم پیداش نمیکنیم!
مجری: جیگر گم شده!؟ خب زنگ بزنین به پلیس 110!
فامیل: زنگ زدیم،برگشت پرسید آخرین بار خرتون رو کجا دیدین؟ من گفتم وسط مجلس! اونم گفت شمارتو میدم پیگیری کنن بیان پدرتو دربیارن!
مجری: ای وای بدبخت شدیم!
فامیل: نترس آقای مجری خودم دوباره زنگ زدم بهشون درستش کردم
مجری: گفتی منظورم مجلس عروسی بود؟
فامیل: نه بابا گفتم خر ما داشت وسط مجلس سخنرانی میکرد که یه وقت اگه پیداش کردن بخاطر رقصیدن بهش گیر ندن^_^

یه مرد واقعی

یه مرد واقعی اونیه که وقتی میاد خونه واسه خانومش کلی لواشک و پاستیل بخره…

بعد زنشو ببنده به صندلی و همشو جلوش بخوره

.

.

.

خب به من چه؟!

راستش خودمم انتظار نداشتم اینقدر غمگین تموم شه

لول خندیدی نظر بده

سه نفر میخوﺍﺳﺘﻨﺪ ﻳﻪ ﻳﺨﭽﺎﻝ ﺳﺎﻳﺪ ﺭﻭ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﻃﺒﻘﻪ ﭘﻨﺠﻢ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ!

ﺗﺎ ﻃﺒﻘﻪ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻣﻴﺮﻥ ﻳﻜﻴﺸﻮﻥ ﻣﻴﮕﻪ ﺑﺮﻡ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﭼﻘﺪ ﻣﻮﻧﺪﻩ

ﻣﻴﺮﻩ ﻣﻴﺎﺩ ﻣﻴﮕﻪ ﻳﻪ ﺧﺒﺮﻩ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺭﻡ ﻳﻪ ﺧﺒﺮ ﺑﺪ!

ﻣﻴﮕﻦ: ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺏ ﺑﮕﻮ

ﻣﻴﮕﻪ: ﻳﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﻣﻮﻧﺪﻩ

ﻣﻴﮕﻦ: ﺧﻮﺏ ﺧﺒﺮﻩ ﺑﺪﺕ ﭼﻴﻪ؟

ﻣﻴﮕﻪ: ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﻭﻣﺪﻳﻢ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺑﻐﻠﻴﻪ...!!!